ساعد مراغه‌ای از نخست وزيران دوران پهلوی نقل کرده بود:

زمانی که نايب کنسول شدم با خوشحالی پيش زنم آمدم و اين خبر داغ را به
اطلاع سرکار خانم رساندم...

اما وی با بی‌اعتنايی تمام سری جنباند و گفت

«خاک بر سرت کنند؛ فلانی کنسول است؛ تو نايب کنسولی؟!»

گذشت و چندی بعد کنسول شديم و رفتيم پيش خانم؛ آن هم با قيافه‌ايی حق به جانب...

باز خانم ما را تحويل نگرفت و گفت

«خاک بر سرت کنند؛ فلانی معاون وزارت امور خارجه است و تو کنسولی؟!»

شديم معاون وزارت امور خارجه؛ که خانم باز گفت

«خاک بر سرت؛ فلانی وزير امور خارجه است و تو...؟!»

شديم وزير امور خارجه گفت

«فلانی نخست وزير است... خاک بر سرت کنند!!!»

القصه آنکه شديم نخست وزير و اين بار با گام‌های مطمئن به خانه رفتم و
منتظر بودم که خانم حسابی يکه بخورد و به عذر خواهی بيفتد.

تا اين خبر را دادم به من نگاهی کرد

؛ سری جنباند و آهی کشيد و گفت:

«خاک بر سر ملتی که تو نخست وزيرش باشی!!!»

Stumble
Delicious
Technorati
Twitter
Facebook
Yahoo
Feed

comments : 0

ارسال یک نظر