يادم مياد خيلي سال پيش يه جايي يه حرفي رو از سر خامي و بيتجربگي زدم و وقتي يكي، دوتا از حظار ابراز تمايل كردن براي انجام اون كار تازه يادم افتاد كه بي حساب يه چيزي پروندم.
سرانگشتي يه دودوتا چهارتا كردم و خيس عرق شدم ولي خودم رو از تنگ و تا ننداختم و شرايط رو جوري عنوان كردم كه فقط يه نفر ميبايست احمق ميبود تا قبول كنه !
يكي از حظار كه كمي مسنتر از بقيه بود زير لب خندهاي كرد و بدون اينكه جوري جلوه كنه كه منظورش به من باشه شروع كرد حكايتي رو عنوان كردن، كه خلاصهاش اينه:
روزي يه بابايي از دست غرغرهاي ننهاش خسته ميشه و براي اينكه زهر چشمي ازش بگيره، اون رو مياندازه رو دوشش و ميبره بازار و هي داد ميزنه : آهاي يه ننه فروشي !!!!!
يكي از راه ميرسه ميگه آخه مرد مومن كي ننهاش رو ميفروشه كه تو دوميش باشي !؟؟؟
فروشنده هم بدون اينكه حتي روش رو برگردونه جواب ميده: خوب يه قيمتي ميگم كه كسي نخره.
حالا نقل اين "كاندوليز" ماست كه نزاشته حرف تو دهن جناب رييس مجلس خشك بشه
و حول حولكي براي اينكه حرف ديگه اي از كنارش در نياد افاضات فرمودند:
برای مذاکره با جمهوری اسلامی آمادگی کامل داريم، به شرطی که ایران فعالیتهای هستهای خود را متوقف کند.
ببخشيد دوزاري خدمتتونه !؟؟