دوستان خيلي لطف دارند و ايميل ما رو مثل ديگ آبگوشتي كه هي مهمون بهش بخوره، خالي نميزارن بمونه. ضمن پوزش از خيلي از دوستان كه مطالبشون رو به دلايلي نميتونم بزارم تو بلاگ، بعضي هم با كمي سانسور (در مورد اين پست تصاوير حذف شده) ميزارم اينجا
***********************************
چند وقت پیش داشتم میرفتم دفتر، خیلی هم عجله داشتم، جایی بودم و سر راه رفتم خونه و لباسم رو عوض کردم و سربع راه افتادم، توی مسیرم برخوردم به یه ایست بازرسی برادران نیروی انتظامی، مدارک ماشینها رو چک میکردن، به ما که رسید کارت ماشین رو خواست، من هم همراهم نبود، گفت تشریف بیارید پایین، پیاده شدم…
خلاصه کلی پرس و جو و اینکه چیکارهای ؟ کجا میری؟ … و بعد هم گفت که ماشین باید بره کلانتری و شما هم بری مدارک رو بیاری و …
خلاصه یه نسخهی خوف و خفنی پیچید برام، گفتم سرکار قربونت، نمیشه یه جوری با ما راه بیایی و این مشکل رو حل کنی ؟ به خدا هم عجله دارم هم نمیرسم برم دنبال این کارها، میخوای ماشین رو میدم دستت و خودم تاکسی میگیرم میرم، پرسید کارت چیه ؟ گفتم و طرف گفت: چون خیلی ازت خوشم اومده حالا یه کاریش میکنم و با جناب سروان صحبت میکنم، فقط بچهها التماس دعا دارن،
گفتم خدا عمرت بده ما هم دعاگو هستیم، هیچ کار خیری بی عجر نمیمونه…
طرف هم رفت به اصطلاح با جناب سروان حرف زد و مثلا وساطت کرد، تا ماشین آزاد شد و نشستیم توی ماشین، گفت یک کم برو جلو تر نگه دار، رفتم جلو و یه گوشه پارک کردم، خواستم انعامش رو بدم که دیدم ای داد بیداد! کیف پولم هم همراهم نیست !
گفتم سرکار شرمنده ! جریان رو گفتم و توی داشبرد رو نگاه کردم سر جمع 3000 تومن جور شد!
اون هم گفت باشه اشکال نداره همین هم بسه من که کاری نکردم، آقا و خانمی که شما باشید تا پول رو دادم بهش شروع کرد به داد و بیداد که:
به مامور دولت رشوه میدی ؟؟؟
بیچارت میکنم !
یالا حرکت کن!
یک کولی بازی در آورد …
بهش گفتم : مرد حسابی این کارها یعنی چی ؟ برای 10 یا 20 تومن داری آبرو ریزی میکنی ؟؟
بهت میدم بابا
مگه ول میکرد؟ بهم هم گفت که کاری میکنم که دفعهی بعدی با جیب پر از خونه بیایی بیرون، خجالت نمیکشی به من 3000 تومن میدی ؟…
خلاصه ما رو برگردوند به همون ایست بازرسی… دستبند هم زدن به دست ما و 3000 تومن رو هم صورت جلسه کردن و امضا هم زیرش و ما هم بازداشت !
منتقل شدم به کلانتری توی مسیر یه تلفن به یکی از دوستانم زدم که بیاد کلانتری، توی راهرو کنار سایر متهمان ایستادم، اعصابم حسابی خراب شده بود و فکرم درست کار نمیکرد.
هر سرباز و درجه دار بی سر و پایی هم که از راه میرسید یه لیچار بار همه میکرد، بقیه رو نمیدونم که واقعا بی گناه بودن یا گناهکار، اما من خیلی بهم برخورده بود چون تا حالا کسی با من برخورد اینطوری نکرده بود.
نوبتی متهمان رو میفرستادن توی پیش افسر نگهبان تا بازجویی بشن، قبل از من یه بابایی رو بردن داخل، مثل اینکه به جرم دزدی گرفته بودنش، البته بعد توی بازداشتگاه برام تعریف کرد که جریان چیه، چپ و راستش کردن از بس که زدنش! با خودم گفتم ای داد بیداد، نکنه من هم کتک بخورم ؟
( راستش از کتکش نمیترسیدم از توهین و تحقیرش بدم میاومد)…
رفتم داخل، افسر نگهبان یه سروان تمام بود، از سرباز همراهم پرسید جرمش چیه ؟
گفت : پیشنهاد پرداخت رشوه به مامور دولت…
رو به من کرد و گفت : که به مامور ما پیشنهاد رشوه میدی ؟ ها ! آدمت میکنم ! امثال شما هستن که جامعه رو به گند کشیدن و بعد هم میگن مامورین دولت مقصرن… داشت پرونده رو تکمیل میکرد، من با خودم حساب و کتاب کردم دیدم بزنم زیرش جور در نمیاد.
گفتم جناب سروان، این آقا از من سرقت کرده، موقع بازرسی ماشینم توی داشبورد ماشین 3000 تومن پول نقد بود، موقعی که بازرسی کردن و خواستم حرکت کنم متوجه شدم که نیست و وقتی اعتراض کردم این پاپوش رو برام دوختن، من از این گروهبان و سربازهای گشت شاکی هستم، اینها هم خواستن با تهمت زدن به من قضیه رو بپوشونن، من شکایت دارم، اگر نه که میرم بازرسی شکایت میکنم!!
سروانه اعصابش بدتر خراب شد و داد و بیداد که کارت به جایی رسیده که به مامور ما تهمت میزنی و با داد و فریاد گفت بندازینش بازداشتگاه…
بازداشتگاه یه کانتینر بود که توش غیر از من 13 نفر دیگه هم بودن، قبل از اینکه برم داخل کانتینر، ساعت و حلقه و کمربند و بند کفش و خودکار و موبایلم رو گرفتن، رفتیم داخل و سلام و علیکی با آقایون متهم کردم و گوشهای نشستم، جای خیلی کثیف و مزخرفی بود، آدمهای توش اما خیلی جالب بودن…
سلام و علیکی کردم به جمع، همه جواب دادن، یه خوش آمدی هم گفتن بهم.
سه نفر که با هم ظاهرا رفیق بودن و بخاطر دعوا و چاقو کشی بازداشت بودن.
یک نفر چکش برگشت خورده بود و بازداشت شده بود.
یه نفر راننده که تصادف کرده بود.
منم كه بيگناه !!!!
یه نفر دیگه که ساقی بود و لو داده بودنش و کلی ازش مشروب گرفته بودن اما میگفت که به زودی آزاد میشه و بیرون دنبال کارش هستن، آدم باحالی بود، اون تو هم داشت كاسبي ميكرد، تلفنش رو بهم داد که اگر چیزی خواستم بهش زنگ بزنم میفرسته در خونه
دو تا پسر 16 – 17 ساله بودن که بخاطر دختر بازی گرفته بودنشون ! البته خودشون میگفتن که داشتن از دم در دبیرستان دخترونه رد میشدن و اینها گرفتنشون، گفتم بی خیال نهایتش ازتون یه تعهد میگیرن و دوباره روز از نو و روزی از نو، چه موهایی باحالی هم درست کرده بودن از این سیخ سیخیها کاملا معلوم بود اتفاقی داشتن از اونجا رد میشدن.
سه نفر هم بخاطر همراه نداشتن مدارک موتور سیکلیت و مشکوک بودن بازداشت بودن که یکی از اونها رو میشناختم بنده خدا جوشکار بود و سنی هم ازش گذشته بود.
دو تا معتاد باحال بودن که از نعشه بودنشون گذشته بود و خمار بودن و داشتن چرت و پرت میگفنن.
یکی هم با برادرش دعواش شده بود و بازداشت بود…
ما هم نشستیم یه گوشه، جا تنگ بود و تاریک و بوی گندی هم میاومد، تنها منبع نور همون دریچهی کوچیک در بازداشتگاه بود، یک جمع متنوع از انواع آدمها که بر حسب شرایط پیش آمده دور هم توی یک مکان به اسم بازداشتگاه جمع شده بودند،
یک ساعتی به احوال پرسی و آشنایی گذشت که کی کجاست و چه میکنه ؟ بعد هم خاطره و جوک …
سرباز نگهبان هم هی میاومد میگفت ساکت باشید و این جماعت هم متلک بار سربازه میکردن.
یه سوال هم که فکر کنم هممون ازش پرسیدیم این بود که چند ماه خدمتی ؟ بچه کجایی ؟؟؟…
رفیقم آمد دنبال کارم رو گرفت و به قید سند آزاد شدم، فرمانده کلانتری کلی منت گذاشت سرم مرتیکه خودش هم یه جورایی نور بالا میزد که یه چیزی شل کنیم و همونجا قضیه فیصله پیدا کنه، اما من با یکی از دوستانم هماهنگ کردم و گفت بریم دادگاه تا تلافی کار رو سر اون گروهبانه در بیارم.
فردا صبح هم همراه با یه سرباز رفتیم دادگاه، تا ساعت 11 علاف بودم تا نوبتم شد، اون رفیقم با قاضی صحبت کرده بود و ماجرا رو گفته بود و قاضی هم اوکی داد که مشکلی نیست، رفتم داخل و پرس و جو کرد که ماجرا چیه ؟ من هم داستان رو گفتم و گفت که کارت نباشه، نامه زد به کلانتری که اون گروهبانه و سربازها رو بازداشت کنن و برای ادامهی رسیدگی پرونده بفرستن دادگاه.
قضیه کشید به فردا، باز دوباره فرداش رفتیم دادگاه، اونها هم بودن، رفیتم پیش قاضی، قاضی هم حسابی توپید بهشون و بهشون گفت:
که هم رشوه میگیرید و هم دزدی میکنید و باج میخواهید ؟؟
گروهبانه افتاد به شکر خوردن، قاضی براشون قرار بازداشت صادر کرد تا برن بازرسی و حفاظت نیروی انتظامی، یه قرار منع تعقیب هم برای من صادر کرد و فقط ازم خواست که برای پیگیری شکایتم هفته دیگه مراجعه کنم و موقع خداحافظی بهم گفت:
مهندس، وقتی خواستی از خونه بری بیرون دقت کن که پول کافی همراهت باشه