یا رب این خسته گدا را هنری نیست که نیست
در مناجات مرا چشم تری نیست که نیست
هر چه در کوبم و سر کوبم و پا کوبم
بهر بیرون شدن از خانه سری نیست که نیست
ای خدا در قفس نفس شدم زندانی
مرغ بشکسته پر و بال پری نیست که نیست
دگر از کوچه ی این دل که همه دیوارش
ریخته بر سر راهت گذری نیست که نیست