شب گریه می کنم که سحر یاریم کنن

بال و پری زنم که هواداریم کنن

امشب به ناتوانیم اقرار می کنم

شاید ملائک نگه بر زاریم کنن

حمالی تو شغل شریفیست شاکرم

هرچند خلق حمل به بی عاریم کنن

من گرچه مستمندم ولی خار نیستم

مگذار خلق نقل خود از خاریم کنن

چرخیدنم به گرد خودم بعد از این بس است

لازم نکرده مرکب اسراریم کنن

خط و نشان برای ضعیفی چو من نکش

جایش بگو که رفع گرفتاریم کنن

لعنت به حاجتی که غیر تو خواستم

نزدیک بود درهم و دیناریم کنن

امشب خراب و شسته و رفته مرا بخر

فردا بخوان به قبر که معماریم کنن

گفتم که پیش خلق دعوا نکن مرا !!

ترسم که متهم به گنهکاریم کنن

از اخم و تخم دست بکش من که مرده ام!!!

حیف از دو چشم تو که عزاداریم کنن . . .

Stumble
Delicious
Technorati
Twitter
Facebook
Yahoo
Feed

comments : 0

ارسال یک نظر